محل تبلیغات شما
ساعت هفت نشده. خوابم میاد و اونقدر چشمام بسته اس که معلوم نیست دارو رو توی یقه طفلک ریختم یا دهنش. چند روز هست که دستورای پزشکش رو پشت گوش انداختم. از طرفی ذهنم مثل یک زودپز پر از قرمه سبزیه. نمیشه رهاش کرد که ممکنه یهو تمام وجودم رو بتره. نه اینکه پشیمون باشم ولی هیچ وقت به حجم سختیش فکر نمیکردم. انگار توی باد و بارون شدید مونده باشی. چه بدو کنی, چه راه بری چه بی چتر و چه با چتر. اخرش خیس ابی.

یک ذهن اکبند خریدارم...

افکار خیس آب شده این روزهای من

دلم یک اغوش میخواهد برای یک بغل ترحم

رو ,چتر ,توی ,خیس ,سختیش ,فکر ,انگار توی ,نمیکردم انگار ,فکر نمیکردم ,سختیش فکر ,توی باد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دفترچه خاطرات