محل تبلیغات شما



تابستون پارسال بود یا تابستون پیرار سال? یادم نمیاد
ساعت هفت نشده. خوابم میاد و اونقدر چشمام بسته اس که معلوم نیست دارو رو توی یقه طفلک ریختم یا دهنش. چند روز هست که دستورای پزشکش رو پشت گوش انداختم. از طرفی ذهنم مثل یک زودپز پر از قرمه سبزیه. نمیشه رهاش کرد که ممکنه یهو تمام وجودم رو بتره. نه اینکه پشیمون باشم ولی هیچ وقت به حجم سختیش فکر نمیکردم. انگار توی باد و بارون شدید مونده باشی. چه بدو کنی, چه راه بری چه بی چتر و چه با چتر. اخرش خیس ابی.
توی دنیای دختر بچه ها یک بغل ناز میبینی و یک بغل باز برای توجه طلبیدن. البته که فرق هست بین بچگی دخترها با بچگی کردن های دیگه. مثلا همین مهلای ما. دنبال لحظه هاییه که توجه منو به. وای که من دقیقا میفهمم چه حضی میبره و چه قهقهه هایی میزنه از ته ته دل. دیوانه وار به دنبال این حسم که یک بغل ناز کنم, یک بغل باز برای آغوش باشد و به من ترحم وار توجه بده
چند شمع فوت کردیم و چند سال همدگر را در آغوش گرفتیم? چند صبح دوباره متولد شدیم و چند شب با روزمَرْگی های کسل بار مردیم? چند چند شدیم با این تلاطم های زندگی مشترک? هر بار که متولد شدیم, یکبار مردیم. هر سال که شمعی برای درگذشت سال قبل فوت کردیم, انگار ترحیمی با لبخند و تبریک بود و امروز به سی و شش سالگی سلام میدهم و یک زن قوی هستم. امروز دنبال خودم در سی و شش گشتم و تنها یک زنی رو دیدم که بیش از این همه هیاهوی ظاهری, یک بغل ارامش میخواهد و بس.
خواستم چند خطی برای این ذهن پریشان حالم بنویسم ولی نشد که موضوعات پریشانی رو ردیف کنم به صف و قافیه ببندم و چند سطری حرف مجازی بزنم. این شد که یاد یه موضوعی افتادم که چند وقت یکبار میچرخه توی ذهنم حالا بیایید و بهش بال و پر بدیم. این روزها من و حامد خیلی مورد بی مهری قرار گرفتیم. شاید حامد بیشتر و من کمتر ولیکن بی مهری نسبت به من کم از حامد نداشت. بگذریم. این یک هفته گذشته مثل دوماه گذشت. گذشت و بد گذشت.
سرش رو برگردوند یهو دید ماسک ندارم. طوری هوار کشید که ویروس بدبخت از دست من فرار کرد. اصلا ها انگار زیرنویس شبکه سلامته. بابا جان خودت دست و صورتت تا ۱۲ ظهر نشسته وام داره صابون و مسواکه. بیخیال ما باش. پ.ن: در بغض این زندگی کرونایی عزادار یک اغوش مانده ام. صحبت از کرونا کردم. خیلی نزدیک نمیدیدمش ولی نزدیک شد. اونقدر نزدیک که یک هفته تمام از شدت تنهایی فقط گریه کردیم. من شب ها, مهلا روزها. دوریم از هم ولی حالا که میبینم, به زندگی با دو طفل همجنس عادت

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود رمان جدید لوله گلخانه ای Goftardarmaniabadan1385.blogfa.com